قلبم برای شب های بی تو بودن درد میگیرد!
چشمهایم برای ندیدنت حتی به وسعت یک اتاق درد میگیرد!
زانوهایم از فکر رفتنت می لرزد، نه! از درد رفتنت نه!، از فکر شکستن غرورم درد میگیرد!
هنوز هم مزرعه ی تابستان ما را کنار هم در خیال شور انگیزش تداعی میکند و پاییز را به رخ بهار میکشد زمستان را!؟
قلبم برای شبهای با تو بودن در خیال نبودنت هم درد می گیرد!
نمیدانم چرا این همه سال گذشته اما باز هم درد...
مجموعاً ساعتهای نبودنت را دلم ثانیه وار درد میگیرد
محبتی که به من گفت سلام را در خیالم بی جواب درد میگیرد
این همه نوشتم و خواندی تو در فراغ!
اما بدان با خیال لحظه ای دوری تو!
هنوز هم قلبی پر از شعور میان سرم درد...
مرتضی دوره گرد (هیوا)