احساس پاک دخترانه ات...


مه آلوده ی جاده های دور از تو و پیچ ها با خاطراتمان
میان گریه هایم عجیب می خندم
راهی کردنت میان بغض هایی که هرشب مجبورم کرد اشکهای گرمم را میان سردی دستهایم نوش لبهای قرمز از نمکهای شور ایامم کنم
حسی شبیه لرزیدن چانه ام
آخر دیدم زانوهایم لرزیدند
نه از سرما نه!
از تلخی اسپرسو هایی که گمانم کناری تنها میان صندلیها ی خالی از آدمها دور از یادت داغ داغ نوشیدم انگار!؟؟؟
چرا انکار چرا ابراز چرا و چرا چشمهایم را می بندم ؟
چراهایی که دستهایت را میان خیالم عمیق و گرم به ژرفای خیال تو می فشارم و غرور م !!!
آری غرور م را دیدم که تلخ تر از شکستن به تلی از خاکستر مبدل شده و این جدایی هنوز هم به وسعت یک اتاق است
و هنوز هم دلتنگ تو که می شوم میان تالار اطلسی ها لی لی کنان نازک نازک خیالت را در آغوش میکشم
و باز هم تصور کن!
خالی از هر کینه !
خالی از هر نفرت تصور کن!
رازقی را میان انبوه خاطراتت، میان دیوار هایی از جنس بلور که منشور وار میپیچد آن هنگام که نوازش دستهایی از جنس مهربانی محض مأمن نگاهت باشد.
تصور کن بوی قدمهایی از جنس ظرافت که می پیچد میان تالار شقایقها!
خوش آمدی !
اینجا خیال من است !
خوش آمدی
اکنون که آمده ای آرام باش و نفسی عمیق اما آرام از سر شوق هر چه زیباییست تام جانت را مهمان کن .
ساده ساده عاشق می شوی !
بانوی خوب قصه هایم!
اینجا ایوان اطلسی را با فرش قرمز میان طراوت شبنمهای ژاله خط به خط نوشته ام نام زیبایت را با عشق!
آری علاقه ی شدید قلبم ، همچو پیچک گرداگرد ماهم میپیچد ،مبادا حتی گوشه ی چشمی تو را ...
تنت نازک و رعناست همچو گلبرگ گلهای مست می ترسم چشم زخمی رسد و آنگاه مغمومم سازد.
آی اهالی پیچ مهربانی! کوچه باغتان آباد،
امشب یارم در راه است با ماهتاب می آید!
آذین کنید کوچه باغ را ، خودم بسیار الماس آورده ام !
تالار شقایقها را فرش کرده ام با محبت!
آذین بسته ام با بوی خوش گیسوانش!
میانه های راه الماسهای آبی را کنار ساحل برای نگاه مهربانت !
ایوان اطلسیها را برای ماهتاب چهره ات لی لی کنان سکوت بسته ام!
صدای نازک قدمهایت شنیداریست بلند!
کناره های درختان بلبلها آرام میخوانند خواب گل را!
امشب میان دستهایت خواهم رقصید شاد!
امشب با رقص مهتاب شکوفه های شبو را شبنم شبنم جای نازک قدمهایت خواهم گذاشت
مبادا چشمی جای پایت را چشم زده باشد!
امشب قصر طلایی را با دُردانه های صدف فرش میکنم
به قوی سپید هم گفته ام که بیاید
اینجا خیال من است
اگر آمدی آهسته بیا
سکوت من از برگ گل نازک تر است
خیالم را لحظه ای تصور کن
و چه آرام
دوستت دارم!
موج و قایق و سکوت!
و نگاهِمان که مال هم است!
باور احساسم!
احساس پاک دخترانه ات را میان حریر امانت
میان صندوقچه ی اسرارم نگاه داشته ام.
قطره قطره اشکهایت در آینده نهیب میزند هر لحظه امانت را.
صندوقچه را میان ابریشم دوست داشتنت پیچیده ، در وجود همچو برگ گلت نگه میدارم!
اینها پاکی هر چه هستی من است.
در میان نیلی آب کنار ساحل خوشبختی میکشانم قوی سپید را
و
مهتاب
شبی آهنگین با آوای قو
چه سپید انگاشته ام ذهنم را و نقش میزند بر تار و پودعشق این تصویر ساز خیالم که انبوه مهربانی را به سمت آستان پر از
احساست روانه میکند
.
.
.
.
.
.
.

احساس پاک دخترانه ات را میان حریر امانت
میان صندوقچه ی اسرارم نگاه داشته ام.
برای لحظه ای دور شدنت
حتی به وسعت یک اتاق د ل م ت ن گ م ی ش و د...
اینجا خیال من است
بهترینم دوستت دارم...
...
مرتضی دوره گرد(هیوا)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 71 نفر 130 بار خواندند
مرتضی دوره گرد (01 /09/ 1402)   | انسیه فتح تبار (10 /09/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا