یک فنجان...

سردی هوا و یک فنجان اسپرسو با تکه ای شکلات تلخ و نگاه مهربانت ! همه چیز جور جور است برای نگاشتن از تو ...
روی صندلی چوبی ساده نشسته ام بر میز سادگی با دستهای پر از یک مداد! و گرفتن سهمم از لحظه ها که تنها کاغذی خالی از ذهن هر عابریست ، مینویسم برایت از دلتنگیهایم از دوری چند لحظه ندیدنت و آوار میشود حسرت آغوش پر از شعورت با آهی پر از بخار، که از گرمگاه پر شکوه سینه ام بر پنجره ی رو به کوچه ی سنگ فرش شده ی نمناک از باران احساس دیشب...
ساده در تفکر و احساسم موج میزند کلمات و جملاتی شگرف
که از ادبیات کهن تا کنون برای معشوقه ها سروده اند وهمچنان ادامه دارد اما ناب ترینشان را نشان کرده ام و خواهم نوشت
اما نه ابتدا بلکه آغاز شده ایم و در آخر نوشته ام !
دوستت دارم... و مینویسم این تکرار قشنگ را!!!
خیال تو
ماه/
ماهی گلی/
حوض/
و نگاهمان با هم/
مال هم/
اینجا/
تنها!/
خیال من است/
با خیالت موجهای دریا تعادل ندارند/
حالا!
کمی دور تر فقط کمی تبسم لطفاً
واکنون سالهاست به احترام شکوه شعور شعر تبسمت ایستاده و هنوز همانطور ایستاده ام. با خیالت! هنوز هم! خیالاتی می شوم!. باز امشب از میان قلمهای مقابلم قلم احساس را به لب گرفتم! میان تصاویر سیاه سفید تصورم را غرق کردم! و باز رنگ مهربان چشمهایت را...
شبهایم بی تو آنقدر سیاه است که چشمهایم را نبسته ام و به خواب تنهایی فرو رفته ام!
بانوی مهربانم!
تالار اطلسیها را باز آذین بسته ام با احساس قوی سپید !
و قلبهای قرمز از جنس الماس وجودت و باز هم اشکهای شوق دیدارت را مرور میکنم.بگو از دوست داشتنهایی که جاریست میان کوهستان تنهاییمان که فقط برای من و شماست!
مهربان همسرم
برایت از دل تنگیهایم نوشته ام از دوری چند قدم نگاه مهربانت
از کلام پر شعورشما، از شیرینی لبخندت! شبهایم سپری نمیشوند!!!.
تمام قد ایستاده ام به احترام احساس پاک دخترانه ات!
دردانه ی احساسم! دوستت دارم...
در ساحل امن وصل سوختن نیلوفرهای آبی
وسوسه ای عمیق در انتهای ماوراء
نگاهت آواز میکند قوی سپید را
و من اینجا آرام در آغوش باد تورا زمزمه میکنم
لمس لحظه های پر از تو و نگاهت را دوست دارم
به سان نسیم صبحگاهی که بر صورت همچو ابریشم کودکی نوپا آواز میکند صبحگاهان را
عمیق نفس میکشم هوایت را
و انگار تازه تازه دارم از نو برایت عاشق تر میشوم هر روز
احساس پاک دخترانه ات را میان حریر امانت ، میان صندوقچه ی امانت نگاه داشته ام. قطره قطره اشکهایت در آینده نهیب میزند هر لحظه امانت را. صندوقچه را میان ابریشم دوست داشتنت پیچیده ، در وجود همچو برگ گلت نگه میدارم!
اینها پاکی هر چه هستی من است...
مرتضی دوره گرد(هیوا)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 40 نفر 68 بار خواندند
محمد حسن حسن شاهی (15 /08/ 1402)   | مرتضی دوره گرد (17 /08/ 1402)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا