روز صحرا است بیا اَخم زِ ابرو بگشا
غصه بر باد بده زلف رها کن در باد
سیزده روز گذشته است از این فروردین
سبزه ها را گره زن خنده بکن با دل شاد
سال نو سال سعیدی است به آواز بخوان
طالعت گشته پر از عشق بگو با فریاد
عشق آمد تو بیا غم زِ دلت بیرون کن
دل به دریا بزن و هر چه شود باداباد
سیدمحمدطباطبایی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
مسعود مدهوش 14 فروردین 1399 08:19
درود بر شما استاد گرامی
زیبا و تحسین بر انگیز،احسنت بر شما
سیدمحمد طباطبایی 14 فروردین 1399 16:36
درودتان کرانمایه جناب مدهوش عزیز
لطفتان را سپاس و حضورتان ارجمند
معین حجت 14 فروردین 1399 10:23
هر چه شود بادا باد...راضی هستیم به رضای او
سیدمحمد طباطبایی 14 فروردین 1399 16:42
درودتان استاد حجت نازنینم
جبر عالم را بجز تمکین نباشد چاره ای
اختیاری نیست ما را با چنین پتیاره ای
س/م/ طباطبایی
آری حضرت دوست ، هرچه باداباد ، ما گردن نهیم
که : لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 10:57
درود
دل تان شاد و بهاری
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 10:57
سلام،
شاعر گرامی!
آیا نمی خواهید در قالب سه گلشن، اشعاری بسرایید تا در راه شناساندن این قالب تازه ی توانمند،
مددکار باشید؟
سه گلشن:
تنها قالب در شعرفارسی با هر سه بخش آغازگر، بدنه و پایانبخش در خودِ قالب(توجه بفرمایید:
در خودِ قالب)
سپاس
سیدمحمد طباطبایی 14 فروردین 1399 16:44
درودتان گرانمهر
سپاسگزارم از مهر گسترانتان
خسرو فیضی 14 فروردین 1399 11:33
. با صمیمانه ترین درودهایم
. استاد بزرگوار . دلم گرفته از دنیا و از خودم
. درین دهلیز . . درین زنجیر
. درین تاریکی از هر سوی دیوار
. حصاری آهنین نیزه !!
. . . . . . . . . . .
. صف را بنگر بی شماره مرد
. مام ایران را بود فرزند
. کدامین شیر ؟؟
. آن خورشید . . آن شمشیر
. سپید و سبز و قرمز را کند تزئین ؟؟؟؟
. استاد گرامی . . می بخشید . . دیگر باران هم در هیچ ناودانی
. ترانه نمی خواند . .
. قدر دان سروده روحیه بخش جنابعالی هستم
.
سیدمحمد طباطبایی 14 فروردین 1399 17:02
درودتان حضرت دوست
جناب استاد فیضی نازنینم ، دل قویدار که این ابر سیه در گذر است ،که حضرتش فرمود :
فان مع العسر یسرا
و به تعبیر حضرت حافظ الکتاب :
رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
خرسند و فرخنده و نیک پی باشید
باقی بقایتان
محمد علی رضا پور 14 فروردین 1399 21:50
سلام دوباره جناب سید
غزلی به یاد حضرت حجت
ای پاک تر ز آب! خداوند، یار تو
بهتر ز آفتاب! خداوند یار تو
دریای بی کرانه! کویرم، کویر خشک
تا کی من و سراب؟ خداوند یار تو
از آتش فراق تو می سوزد این دلم
وای از دل مُذاب! خداوند، یار تو
شرمنده ام که محرم جانان نبوده ام
زیبای در حجاب! خداوند، یار تو
با هر گناه، وصل تو دشوار می شود
سخت است این عذاب. خداوند، یار تو
ای یوسف عزیز خطاپوش مهربان!
رخساره برمتاب. خداوند، یار تو
ای خوب دلگشا! به دل تنگ من نشین
با لطف بی حساب. خداوند، یار تو
یادآور بهشت و شراب طهور آن!
ساقیّ آن شراب! خداوند، یار تو
زشت است هر ثواب بدون هوای دوست
ای بهترین ثواب! خداوند، یار تو
گویا که دیشب از گذر ما گذشته ای
برجاست عطر ناب. خداوند، یار تو
ای نازِ خالِ حُسن تو، از جان، عزیزتر!
بردار آن نقاب. خداوند، یار تو
تا کی تحمّلِ بدنِ منتظر کنم؟
مهدیّ انقلاب! خداوند، یار تو
سرمایه ام همین دل تنگ شکسته است
تقدیم آن جناب. خداوند، یار تو
نام مرا به خطّ خودت سرخ مثل عشق
بنویس در کتاب. خداوند، یار تو.
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 14 فروردین 1399 23:54
درود بر استاد عزیز ......... دستمریزاد
حمید میرزانژاد 15 فروردین 1399 01:07
درودتان استاد عزیز
مجتبی جلالتی 16 فروردین 1399 16:06
با هزاران درود
استاد گرامی سروده دلنشین تان را خواندم.
طراوتی دلنواز در خودش داشت.
لذت بردم