.
«من» از آن «حُسنِ روز افزون» که «یوسف» داشت دانستم
که «#عشق» از پرده ی «عصمت» برون آرد «زلیخا» را 『#حافظ』
ــــــــــــــــــــــ
حُسنِ «روز افزون» انگار نشان از صبری ست که آهسته آهسته به غارت رفته و خالیشُده.
شاید عصمتی که برآمده و برکشیده از عشق نباشد نوعی جاهلانه و غافلانه زیستن است؛ معصومیتی خام و ناپخته که اندیشه ی سوختن به گِردِ آن پَر نزده، و زورش به عشق نچربیده است.
(دستبردِ راوی به واژه ی مثبتِ عصمت تماشایی ست)
گویا زلیخا از پشت پرده ی عصمت، سالکِ راه هایِ دزدیده است؛ راه های کم تر شناخته شده ای که عاقبت سر از حُسن روز افزون در خواهند آورد.
و فاعل همه ی این اتفاق ها حسن روزافزونی ست که عشق را از خواب برمی خیزاند تا نه فقط پرده ی عصمت را بجنباند بلکه بدرد.
«من»، انگار یک منِ زلیخایی ست که دوست می دارد تا همیشه سرنوشت خود را به نظاره بنشیند و مدام به نَقل کردنش دل بسپارد.
▎ #احمد_آذرکمان
١۴۰۰۰٧١۵
فشافویه