لباسِ سیاهی بپوش وُ لخ لخ کنان بخواب بمیر بر آستانه یِ خانه یِ جوانی ام.
بیا منْ رقصم است بیا منْ نگاهم است بیا منْ مرگم است
من از دسته یِ گاریِ زپرتی چکیده می شوم منْ در گوشه یِ سقفِ نیم ریخته خوانده می شوم به جوهرم آب رسانده می شود
لای پرّه های خودم گیر کرده ام
مثلِ سوال های بی بارُم
مثلِ رفتن باران به فاضلاب ...
منْ خودم مثلم.
من کُپه ی خودم.
منْ روزنامه ی دکه ی خودم.
منْ تابستانِ کاهیِ خودم
منْ بهارِ کنار گورهام
منْ زمستانِ توی مورچه هام
منْ پاییز زیر برف پاک کنِ اتومبیل هام
منْ انعکاسِ وحیِ غارِ خودم
من همسفرِ پیغمبرانم در اتوبوس هایِ ارزان قیمتِ شیشهْ چرکْ با عالَمی از بوی سیگار و استفراغ
بیا بیا لباسِ سیاهی بپوش وُ لخ لخ کنان بخواب لخ لخ کُنان بمیر بر آستانه یِ خانه ی جوانی ام.
احمد آذرکمان
آبان بارانی هزار و چهارصد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 15 آبان 1400 01:02
درود بر شما
احمد آذرکمان 17 آبان 1400 01:31
عزیزی برام برادر
خسرو فیضی 24 آبان 1400 11:42
. با درودم نیک
. استاد ارجمند . چرا به صفحه دوستان و همکاران ادبی خود نمیروید؟
. چرا نظرات ارزشمند خود را از آنان دریغ می کنید ؟؟
. دوستان در پاسخ لاجرم به صفحه شما خواهند آمد
. و بدین طریق تبادل اندیشه ها و افکار گوناگون
. باعث رُشد و شکوفای غنچه های لب به خنده باز نکرده دانش و
. آگاهی هایمان خواهد شد ، اینک فضای سایت زمستان است !!!
. بیایید با یکدیگر (( فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم ))
. و فضای سایت را بهاری بسازیم . و ما در انتظار نظرات دوستان
. خواهیم بود
. ایام بکامتان موفق و پیروز باشید
احمد آذرکمان 27 آبان 1400 00:56
سلام
ممنون از محبتتان
من توی زمستان خودم گیر کرده ام. ولی سعی خواهم کرد. البته به فرموده ی قرآن سعی ها متفاوت است