دستمُ دردست گرفتی با میل ورغبت نابکار
لایق عشقت نبودم زنده زنده بردی بالای دار
من چه کردم که دل ازمن وعشقم می بُری
منتظر می مانم دوست بیاید یاولم شب زنده ار
همه دار و ندارم را گر یکشبه بسرقت می بری
خود تنها بمانم با عالمی مهر سر ببالا بالای دار
بعد از این نام نشانم شاید رو به فراموشی رود
مهر فراموش گر به گردد بی وفایی می آید بکار
گر سرمای زمستان با مه اش خواب خاموشم کند
گرم می گردم تا نامهربانی ها نیایند پشتِ میز کار
آه سرمای زمستان درجاده مهر چول وپولم نکن
زخم دل بسیار کشیدم ماندم با درد دل روی کار
خود بیا مرا از خانه ی مادری بیرونم نکن
سنگی از خانه نماند بعد من پای بپایم مانده گار
من که تنها بگشتم عاقبت شد این سرنوشت
روزگاری بیاید عشق نورزیم از بازی این روزگار
راد بیا مردانگی کن دست از بازی دنیا بکش
آخرت را پیشه کن خود به تنها هرگز نگردی رستگار
منوچهر فتیان پور(راد)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 10 بهمن 1401 00:26
سلام ودرود