************
گل خشخاش:
ای دوستان سخن راست کنید
از نو سخن آغاز کنید
می خواهم اینو بگم ، هوش کنید
آویزه گوش کنید
یک روز از روزای خدا از زیر خاک
شاخک نو رسته ای سر زد،
سلام بر خورشید کرد
داد غنچه ایی و شد گلی خوشرنگ
از خوشرنگی با پَرِطاووس پهلو می زد
بعد از چند ماه و چند روز
آن غنچه گلی داد غوزه ای
دوش وقت سحر ، تیغ زدن بر جانش و
خونش ریخت بر جامه اش
نسیم صبحگاهی کرد هوشیارش
ناله ای کرد و گفت ، ای جهل و هوشیار
عصاره ام ، شیره ی جانم را کشیدی
بدان که نوشداروی بعدِ مرگ نیست !
زین پس اگر دیدی کسی مست غرور !
که من معتاد ...! نمی شوم ..
می شود کامش شیرین ،
از جام تلخ ...من !
همچین می زند زمین ،
می شود نقش زمین ،
زمین خورد ، خاک شد ،
آب آمد و از روش رد شد !!
چنان که با غرور و حاسد آمد
بر هیچ پیچید و هیچ شد.
محمد مولوی
پ.ن:
بنده اینجا تجربیاتِ تلخ و شیرین زندگی ام را ثبت می کنم .گاه به شعر گاه به نثر
چون که به ادبیات عشق می ورزم به یادگاری می نویسم .
سخن آخر اینکه : تحصیلات حقیر ” واقعا” زیر دیپلم است ! هیچ غنچه ای در اتاقی بدونِ نور نشکفت . ایران را باید دید .از شمالی ترین شهرها تا جنوبی ترین ، از شرقی ترین تا غربی ترین ...خیلی حرف ها دارد .طعبیت اش و مردمان خونگرم و مهربان، مهربان
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 30 اردیبهشت 1399 17:02
درود بر شما