این بعضی ها:
حرف می زنند شعره
راه می روند شعره
برمی گردند شعره
گوش می کنند شعره
نگاه می کنند شعره
چشم و ابرو می آیند شعره
مژه خنجر زیر ابرو شعره
لب و لپ چال گونه سرخآبی
گیسو کمند بافته یا مو پریشان شعره
تو آن مهتاب رویت چشم ابروی سیاهت
منم آن مست نگاهت شعره
کفش پاشنه بلند یا کوتاه قد رعنا گل مینا
کت دامن یا شلوار ؤ دامن شلیته شعره
گل نسترن ، شقایق وحشی ، نیلوفر آبی
شهرزاد قصه گو شهلا و شهره شعره.
دشنه ایکه در شبی ظلمت و تاریک
در کوچهی بن بست و باریک
بر پشتِ رفیق اش _
نمی شینه ، شعره
این بعضی ها که هستند
حالِ آدمو خوب می کنند
این بعضی که نیستند
بعضی ها حالِ بعضی هارو می گیرند
دَمِ شما گرم که هستین
تقدیمی از : #محمد_مولوی
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 22 بهمن 1399 20:45
!درود
علی آقا اخوان ملایری 22 بهمن 1399 21:10
درودها بر شما استاد گرامی
بسیار زیبا، دلنشین و جذاب سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا، موفق باشید
بهنام حیدری فخر 22 بهمن 1399 22:27
کاویان هایل مقدم 22 بهمن 1399 23:41
استاد دمت گرم که می نویسی
بردیمون به حال و هوای داش آکل و عشقش مرجان دختر حاجی صمد
رضا کاظمی اردبیلی 23 بهمن 1399 02:52
سلام و درود زیبا بود
ولی اله بایبوردی 23 بهمن 1399 08:23
سلام و درود
منصور آفرید 23 بهمن 1399 09:38
درود بر استاد مولوی عزیز
زیبا و دلنشین
محمد رضا درویش زاده 23 بهمن 1399 12:33
هزاران درود مهندس لذت بردم
امیرحسین علامیان 23 بهمن 1399 17:05
احسنت بر شما
مجید ساری 23 بهمن 1399 22:43
این کلمه بعضیها و به دنبالش دو نقطه و سه نقطه
اشعاری هستند که تمام نمیشوند
فقط قافیه هایش بین بعضی ها تقسیم میشوند
آفرین بر جناب مولوی عزیز
و دستمریزاد استاد
مرضیه نورالوندی 24 بهمن 1399 00:36
درودها بزرگوار
سام زمانپور 25 بهمن 1399 12:35
درود جناب مولوی.این هم سبک خاصی هست.حداقل با کار دیگران متفاوت هست.و نمی دانم چرا مرا ناخواسته به یاد شاعر دوران کلاسیک ایتالیا فرانچسکو پترارک با سخنی در مورد شعر و شاعران هم عصر خود میاندازد.
پایدار باشید.
محمد مولوی 26 بهمن 1399 00:05
درود استاد زمانپور گرامی
شعری از فرانچسکو پتراک شاعرو... قرن سیزدهم میلادی تقدیم می کنم
گیسوی زرین خود را
به دست نسیم سپرده بود
ونسیم
آن را به صدها چین و شکن فریبنده
پراکنده بود .
به فروغی با زیبایی برون از
اندازه ی دیدگانش می درخشید
کمتر کسی به چشمانش نگریسته بود .
نمی دانم درست و یا به خطا دیدم که
چهره اش آگنده از مهر بود .
من که اخگر عشق در سینه داشتم
شگفت نبود که یک باره به خرمن دلم زند
گام هایش به انسان فانی نمی ماند .
سیمایی فرشته گون داشت
آهنگ صدایش نوای انسان معمولی را نداشت
پیکری بود آسمانی ، خورشیدی تابان بود .
من او را بدین گونه دیدم ،
هر آینه چنین نباشد ،
کاستن از کشش کمان ،
زخم تیر را درمان پذیرتر نمی کند .
روز دوستی ها گرامی باد