بچه ای بود شب نخوابید صبح گفت چَرا *
دوسال از مدرسه محروم کردند برای چَرا
اینجا مثل پادگان است من چَرا گویم چَرا
گوسفندان در صحرا می چرند من هم چِرا
مشت ها در هوا می چرخید من حیران چَرا
در مشت سوم مادر تحمل نکرد گفت چَرا
نزنیدآقا این بچه بتیم است اما نگفت چَرا
با مشت و لگد از پله ها می برد پایین چَرا
این دنیا دست کیه چَرا به چه می گویم چَرا
من نه سر پیازم و نه ته پیازم پس چَرا چَرا
در سرم به فکر آسایشم ناز بالشم من چَرا
چَرا اینطور شده آنطور شده پس من چَرا
خود خموشم و تو لک دل غوغاست چَرا
هر چی سنگه مال پای لنگه چَرا
نخواهم گفت چَرا
ما را از رو بردن خودشان از رو نرفتن چَرا
نخواهم گفت چَرا
تو گوشت می بینی من استخوان شکسته را چَرا
نخواهم گفت ؛ خواهم خفت چَرا ؟!
محمد مولوی
*سینوهه پزشک فرعون
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 11
امیر عاجلو 07 اردیبهشت 1402 15:17
سلام ودرود
محمد مولوی 07 اردیبهشت 1402 23:07
درود و سپاسگزارم جناب عاجلو
بهاالدین داودپور 07 اردیبهشت 1402 16:44
درودشاعرگرامی پاینده باشید
محمد مولوی 07 اردیبهشت 1402 23:08
سپاسگزارم جناب داودپور خوش آمدید
علی معصومی 08 اردیبهشت 1402 06:02
محمد مولوی 08 اردیبهشت 1402 23:09
سپاسگزارم جناب معصومی دوست ارجمندم
فاطمه منشدی 08 اردیبهشت 1402 13:48
درود????
محمد مولوی 08 اردیبهشت 1402 23:11
سلام و درود سرکار خانم منشدی گرامی
خوش آمدید سپاسگزارم
فاطمه منشدی 08 اردیبهشت 1402 13:48
درود????
حسن مصطفایی دهنوی 11 اردیبهشت 1402 06:52
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
محمد مولوی 12 اردیبهشت 1402 22:04
سپاسگزارم جناب دهنوی بزرگوار