3 Stars

نـادیــده ( قـصیـده )

ارسال شده در تاریخ : 29 اسفند 1402 | شماره ثبت : H9428696

رسیـد فـرجـام سـال جـاری و شـوری نـمی‌بینـم
در آن چـهارشنبـه می‌بینم ولی سوری نمی‌بینـم

بـیاور هیـزم چـوب را و روشـن کـن بـسوزانـش
زبـانـه می‌کـشـد آتـش ؛ ولـیک نـوری نـمی‌بـینـم

بچرخان فشفشه یا سیم رخش افروز دستت‌را
جـرقـه زد ، شَـرار سـرخـی و بــوری نـمی‌بـیـنـم

به گِرد تشتِ عودو مُشک نوین‌گردهمایی‌ گشت
در آن جز مدعـی ، پارسا و مـستـوری نمی‌بینـم

اگر بر قاب لب تـصویـر لـبخنـد و تـبسـم‌هاسـت
شـب پایان سال جز رنـج و رنجـوری نـمی‌بینـم

نـمایانـست که می‌پیمایـد امشب را چه آراستـه
ولـیکن انـدرون ، سـرمست و کیفوری نمی‌بینـم

نـگـه کـردم بـرانـگـیـزنـده بـود آیـینـۀ بـاستـان !
نـه اسـتـبـداد و بـیـداد و زر و زوری نـمی‌بـیـنـم

بـزرگی را مـن از پـیشینـیـانـم جـسـتـجـو کـردم
تِــمِ پــیـشـیـنــه در آیــنــدۀ دوری نــمـی‌بــیـنــم

وطن نقش‌ونگاری جزبهشت‌وباغِ‌رضوان نیست
در آن جز خار و اهریمـن ؛ گل و حوری نمی‌بینم

منِ مـیهـن پرست جز شادیِ مـیهـن نمی‌خواهـم
وطـن را غیـرِ جیـره‌خـوار و مـزدوری نـمی‌بینـم

نـه هـر تـیمـور لَـنـگْـی فـاتـح گـیتـی گـشـا گـردد
جـهـان را زیـر پـایِ لَـنـگِ تــیـمـوری نـمـی‌بـیـنــم

هـویت باختـۀ بـنیاد گـسیختـه بس فـراوانسـت
تـمـاشـاگاه هـوشـم جـز کـر و کـوری نـمی‌بـیـنـم

بِـکَپ بر بستـر دُگْـم و لالا کن ای به خواب رفته
نگیر نسبت به خود زین گفته منظوری نمی‌بینم

خـطر یعنی : سـیاستـهای جـاه‌ جـویانـۀ سـودگر
درین اصطبل بجز خوک سر در آخوری نمی‌بینم

نـه در مـغز سـیاسـت بوده پنـدار درست و نـیک
نـه بـیـن تـوده و کـابـیـنـه جـمـهـوری نـمی‌بـیـنـم

به زیـر غـلتـک سـلـطـه ؛ امـیـد و آرزو لِـه گـشت
فریب شخم و ستم همچون تراکتوری نمی‌بینـم

چرا پس دغدغه انبـوه و باشد دلخوشی اندک ؟
برین پرسش چو پاسخ غیرِ سانسوری نمی‌بینـم

غـریـو و غـرش شیـری نـلـرزانْـد بـام چـوبی را !
گـزنـد را زیــرِ شـاخـکـهـایِ زنـبــوری نـمـی‌بـیـنـم

سـزاوار سـتـایـش بــود ؛ عـقـاب مـردۀ بـی‌جـان
شـکوهمنـدیست دورِ لاشـه لاشخـوری نمی‌بینـم

من آن پیـکرتـراش از زنـدگی ساغـر تـراشیـدم ..
در آن جـز قـارچ غـوره آبِ انـگـوری نـمی‌بـینـم !

نـبـردی تـن به تـن بیـنِ خـودم با روزگارم بـود ..
درین میدانِ رزم جزخویش‌سلحشوری نمی‌بینم

من از دیـروز پـشیمـان و بـه فـردایـم امـیـدوارم
خودم پرتـو خودم بازتاب و مـنشـوری نمی‌بینـم

نِـگَـر ؛ پستی ، بلنـدی را چه ناهمـوار نمـودم طی
بَـر و بـالا و زیـر و رو ؛؛ آسـانـســوری نـمـی‌بـینـم

بـدیـدم زنـده‌ای را دفــنِ گــورسـتـان اقـبـالـش‌ !
ولـیکـن مـرده‌ای بـرخاستـه از گوری ، نـمی‌بـینـم

عمو فیـروز ؛ به تن کرد رخـتِ تیـره بخـتیِ ما را
نه بر اندام و دستش رقص و شیپـوری نمی‌بینم

دوازده برج سال همچـون سمنـدِ تیزپا بگذشت !
نه یک ساعت خـوشی و روزِ پر شوری نمی‌بینـم


نادیده
یزدان_ماماهانی
آغازسـرایش۲۲_۱۲_۱۴۰۲
پایان‌سرایش۲۹_۱۱_۱۴۰۲
༺░⃟‎‌‎‌‎‌‌‎‌░࿇گیـــتار بـی‌تــــار࿇░⃟‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎░༻

شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 17 نفر 50 بار خواندند
امیر عاجلو (04 /01/ 1403)   | یزدان ماماهانی (05 /01/ 1403)   | محمود فتحی (09 /01/ 1403)   | پارسا . (19 /01/ 1403)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (04 /01/ 1403)  
تعداد آرا :1


نظر 2

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا