دوباره ناگهان کتاب روحم راگشودم
وبا روح نجواگرم به کتاب خانه ی زندگانی روحم رفتم
آنجا پر از ایستگاه بود
ایستگاه اول عمرم کبوتر ی سفید رنگ بودم
که هر طلوع در شاخساری مینشست
و آوازی از زندگی سر میداد
در پله های ایستگاه دوم
به ناگاه خودم را دیدم
که صدای زیبای بادی بودم
که شاخه های درختان را تکان میداد
در نربادن ایستگاه سوم
آب روانی که جاری بود
ودلخوش از سرزنده بودن
اما در شیار های بی زمانی ایستگاه چهارم
ایستگاه خدا بود
که من همانند ذره ای طلایی
در انواری از نور معلق بودم
اما در آسمان ایستگاه پنجم
فقط ارتعاش صدایی بودم
که در شیار های زمان بخش میشد
در میان کتاب روحم که قدم میزدم
صفحه های بسیاری از عمر هایم بود
اما من همان ارتعاشی بودم
که در فضا بخش میشد
ودر گوش روحم شنیده میشد
اریحا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 13 آذر 1402 13:44
.مانا باشید و شاعر
سیاوش دریابار 14 آذر 1402 09:41
چکمه چرکی
وقتی اومد
با خودش گِل اورد
چکمه چرکی
بجاش گل ها رو برد
.......
سلام
سرودهتان زیبا بود
مانا باشید
سروش اسکندری 14 آذر 1402 10:19
درود بر شما بانو خالقی بسیارزیبا سرودید