"من بی بی خشتم"
امشب کنار دفتر شعرم
نعش گلی آرام میگیرد
با ساقه ی رنجور و بیمارش
در آخر پائیز میمیرد
امشب کنار دفتر شعرم
یک بار دیگر باورم خشکید
از عمق تاریکی کسی آمد
زیباترین حسّ مرا دزدید
حسّی که کل کائنات از من
نسلی شبیه رود می سازد
تا لحظه ی پیوند با دریا
بر صخره و سنگی نمی بازد
سر روی زانو میگذارد تا..
در آرزو ها غوطه ور گردد
آن را که آسان رفته بود از دل
حتی اگر دشوار، برگردد
برگردد از راهی که کج رفته
پایان راه از ابتدا پیداست
گفتم در این بازی نمیبازم
این بُردِ گَس در انتظار ماست
حالا که پای حرف خود هستم
یک آسِ زیبا رنگ دل رو کن
من بی بی خشتم، دلم سنگی ست
با این زن آسیمه سر خو کن
باید بدانی تا نفس داری ..
این قلب سنگی یادگار توست
در روزهای سر به سر تردید
هر لحظه اش در انتظار توست
آری کنارت بود و دیگر رفت
تا انتقام از خویشتن گیرد
هرگز نبودی شاهد نعشِ
شعری که در پائیز میمیرد!.
#سیمین_بابائی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 27 تیر 1399 21:59
سلام ودرود
کرم عرب عامری 28 تیر 1399 00:51
درودها عزیز
ولی اله بایبوردی 28 تیر 1399 07:41
دستمریزاد
سلام و درودها
منصور آفرید 28 تیر 1399 09:19
درود فراوان. واقعا زیبا. آفرین بر شما
مروت خیری 28 تیر 1399 21:35
درودها بانو زنده باشید
رضا زمانیان قوژدی 29 تیر 1399 13:15
درودها بانوی شاغر
قلمتان نویسا
اثرتان مانا
معین حجت 29 تیر 1399 20:16
دستمریزاد بانو