ما در شهر سیاه عشق
در شبهایی که سایه
مزاحم نوشیدن شراب چشمهایمان بود
عیش کردیم
خسوفی که
سحر را در آفتابش سوزاند
و خود کسوفی شد برای ترجمان خورشیدی که
پشت موهای فرت بود
ستارگان از روی ترحم برای تاریکی ات
فانوس به دست
مرا به نورِ قمر
امید میدادند
هرگاه به تمنای نور نامم را میخواندی
از ذوق در آغوشت طلوع میکردم
و تو مرا از رفتنت بیم میدادی
و من غروب میشدم
و ازترس بارها ابر چشمانم می غرید
و نماز وحشت را به قبله قلبت میخواندم
میدانی !
من از غم غریبانه فراقت
حتی از نام سحر میترسم
میشود
برایم نام دیگری انتخاب کنی؟
آخر سیارها
وقتی
شوری دلم را میبینند
اسپند به دست دورت میگردند
و ابر هارا
به فاصله بینمان مجبور میکنند
تعداد آرا : 7 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 13
امیر عاجلو 20 تیر 1399 15:00
!درود
سحر غزانی 20 تیر 1399 16:41
سلام
سپاس
کرم عرب عامری 20 تیر 1399 15:25
درودها عزیز
سحر غزانی 20 تیر 1399 16:41
سلام سپاس
فریبا غضنفری 20 تیر 1399 16:42
درودتان
سحر غزانی 20 تیر 1399 19:19
سلام عزیز دلم ممنونم
محمد رضا درویش زاده 20 تیر 1399 17:53
بسیار زیبا درودتان
سحر غزانی 20 تیر 1399 19:20
سلام
سپاس بزرگوار
منصور آفرید 20 تیر 1399 17:59
با درود فروان عالی
دستمریزاد
سحر غزانی 20 تیر 1399 19:20
سلام سپاس بزرگوار
بهنام حیدری فخر 21 تیر 1399 11:32
درود بر شما بانوی گرانقدر و ادیب فرهیخته
مثل همیشه بسیار زیبا و دلنشین سرودید
سحر غزانی 22 تیر 1399 11:26
سلام
ومثل همیشه حضور شما زیباست
سپاس
رضا زمانیان قوژدی 07 امرداد 1399 05:10
درود بر شما بانو
زیبا سرودید