به سویش می پرم امّا رسیدن سر نمی گیرد
مگر با پای بسته یک پرنده پر نمی گیرد ؟!
غروب سرد جمعه با غمش یعنی فقط یادش
به یادم آمدو شادم دلم دیگر نمی گیرد
منم طاووس پُر پَر که پَرم را بس به پر دادند
به گردن زشتی ام را دیگر این پیکر نمی گیرد
شکسته قایقی هستم گلیمم را خودم از آب
به بیرون می کشم دست ِ مرا لنگر نمی گیرد
اگر بالاتر از من دید خودش را او گناهم چیست ؟
که ماه من خودش را یک کمی کمتر نمی گیرد
جدائی ها فریب ِ دست های پشت ِ پردهِ بود
مگر خوابی خدا ؟ ! نفرین چشم ِ تَر نمی گیرد !
۰۰۰۰۰
دروغی بشنَوَم من با تو یک شب هم نمی مانم
چرا جذبَت شَوَم وقتی که شک باور نمی گیرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
علی معصومی 30 امرداد 1402 23:50
درودها بر شما
و
عالی
♡♡♡♡
دلم را تیرباران کن که جرم عاشق دارد
از این پس در خیال دیدنت سنگر نمی گیرد
قضاوت با خودت حکمی که فرمایی روا باشد
کسی در محضر چشمان تو داور نمی گیرد
✍بداهه
مریم نصیری 31 امرداد 1402 10:33
درود برشما بداهه بسیار زیباست