به مجنون گفت پیری صبحگاهی
که ای افتاده در دام تباهی
مگر لیلی چه دارد ای سیه روی
که میگردی به دنبالش به هر کوی
تو از لیلی ندیدی دلنوازی
چرا اینگونه در سوز و گدازی
در اینجا هست صد لیلای دیگر
برو اندر پی گلهای دیگر
تو را صد لیلی اندر انتظار است
بساط خوبرویان برقرار است
بدو گفتا که ای پیر سرافراز
میان لیلی و مجنون بود راز
تو ای دانای علم زندگانی
ز راز لیلی و مجنون چه دانی
تو از لیلی فقط اسمی شنیدی
تو آن لیلی که من دیدم ندیدی
دو چشمش شیوه ی اعجاز دارد
به مژگان سیاهش ناز دارد
به زیر لب مرا میخواند اکنون
اگر لیلی نباشد نیست مجنون
مرا با نام لیلی آفریدند
قلم بر هستی مجنون کشیدند
بود نامش الفبای زبانم
امید و آرزوی جسم و جانم
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 23 آذر 1399 10:17
.مانا باشید و شاعر
محمدحسین خدیوزاده 23 آذر 1399 17:28
بزرگوارید
علی معصومی 23 آذر 1399 10:32
محمدحسین خدیوزاده 23 آذر 1399 17:29
امیرعباس معینی 23 آذر 1399 22:16
درود بر شما
مرحبا به طبعتان
قلمتان نویسا و مانا
در پناه " اللّه آن یگانه ستوده مقدس ترین"
محمدحسین خدیوزاده 24 آذر 1399 14:17
سپاس دوست بزرگوار
کاویان هایل مقدم 24 آذر 1399 12:36
مثنوی لیلا و مجنونی دگر
با شیرینی و شهدی پرگهر
از شاعری بسیار معجزه گر
محمدحسین خدیوزاده 24 آذر 1399 14:17
بزرگوارید شاعر گرانقدر