چگونه می روی و مرا جا می گذاری در تک تک کوچه های باران خورده این شهر
چگونه؟
چگونه می روی و " یاد" مرا می دهی به دست بادبادک هایی که بندش رها شده
در دست" باد" بگو چگونه؟
چگونه مرا به قهقهه هایی می سپاری که نقابی از تلخی مرگ به چهره دارند
بگو!
زبان بگشا
آمدن را که همه بلدند
ماندن است که سخت است
اینگونه نیست؟!
چگونه می روی...؟ مگر تو" همه" بودی؟
مگر شباهت تو به "هیچ کسان" .نبود که مرا به بند تو کشید؟ چگونه می روی و می کِشی این بند را؟ تا خفه کنی یاد مرا!
آه...
من مدتهاست در بند تو به خفقان افتاده ام...
رها کن
آسوده برو
دلگیر من نباش
"من" ؟!
چه می گویم...؟
بعد تو... دیگر" منی" نخواهد بود
رها کن
آسوده برو...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 12 شهریور 1401 17:25
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید