چله آمد با هزاران درس و پند
رفته دیگر بر غنیان ترس و بند
ای غنی هر شب ترا دنیا به کام
روز و ایام و زمان را کرده رام
سال می گرد ز عدلش روز و شب
آمده فرقی ترا باشد عجب
او زمان را می شمارد بهر ما
تا شبی کودک ز غم آری رها
کودک ما دل مدام در آرزو
تاشب و روزی ز او حالی بجو
ای غنی دانی بسی هستی فقیر
ما ز بذل مهر دل بادا امیر
گر که عاری از زر وتومان و سیم
میر وجدانم زر و کاخی قدیم
بایدا ترسیده درگاهش حضور
چون ترا باشد مرامی بس غرور
ما فقیران آبرویی بر شما
نزد خالق واسطی بینی مرا
حالیا هر کس که می باشی به دهر
شاه شاهان زخم نوش جام زهر
تاج و تخت تو مرا باشد عذاب
تا زمان باشد بسوزی زین جواب
ای غنی از یاد ما دفع بلا
حالیا خود غرقه بینی از جفا
گر کمی از آن غرورت را تو مهر
بر دلت آورده غیری بوده غیر
ما فقیران بوده اسباب رجا
آرزوی ما روا دردت دوا
بین زمستان رو سیه دارد ذغال
سید از مستی غنی جویده حال؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 دی 1399 10:24
!درود
سید مظفرالدین هاشمی 02 دی 1399 23:40
سلام وقت بخیر
سپاسگزارم استاد گرامی
کاویان هایل مقدم 02 دی 1399 12:47
تمیز و شیک و بر دل نشین
سید مظفرالدین هاشمی 02 دی 1399 23:41
سلام
استاد بزرگوار وگرانمایه