دیدم شبی مهتاب را افتاده در چشمان تو
چندین ستاره گرد هم بنشسته بر دامان تو
مویی که رقصان بود و گه یک دسته بر پیشانیت
می کرد پنهان از نظر چشمان نور افشان تو
گاهی ز لای گیسوان چشمک پران می شد قمر
گاهی نمایان جفت هم زیبا مه رخشان تو
پلکت که می آمد به هم می شد هوا از تیرگی
همرنگ زلف تیره تا دوش آویزان تو
نالنده از غم زهره و بشکسته تاجش را زحل
از رشکها بر جلوه زیبای ناپایان تو
یک کهکشان بر دامنت .یک ماه بر هر دیده ات
بی شبهه دست اختران افتاده در دستان تو
با این همه جذابیت بر من مسلم شد چرا
همراه من هم آسمان گردیده سرگردان تو
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 9
امیر عاجلو 02 خرداد 1400 07:44
!درود
محمد خوش بین 02 خرداد 1400 08:21
سلام و درود استاد عزیز
عالی
سیمین حیدریان 02 خرداد 1400 09:02
سلام و درودها
بسیار عالی و دلنشین
کاویان هایل مقدم 02 خرداد 1400 09:48
درودهای بی پایان و جانانه بر این رقص موزون جاری بر احساس
خوراک روح بسیار لذیذی مهمان بودیم استاد
فائزه مومیوند 02 خرداد 1400 12:35
درود بیکران جناب قادری
بسیار زیبا و دلربا بود
چه با احساس و دل انگیز
مانا باشید شاعر خوش ذوق و توانمند
جواد مرادی 02 خرداد 1400 13:13
درود جناب قادری شاعر گرانقدر
چقدر شیرین سروده اید
مهستا راد 02 خرداد 1400 14:21
کیوان هایلی 02 خرداد 1400 23:00
درودها بر شما دوست فرهیخته جناب قادری عزیز
بسیار زیبا و عاشقانه سرودید
قلمتان استوار
علی آقا اخوان ملایری 02 خرداد 1400 23:30
هزاران درود بر شما استاد ارجمند
بسیار زیبا، لطیف و دلنشین سروده اید
دستمریزاد
قلمتان نویسا