شب است و باز دلتنگی گشوده جبهه ی غم را
تدارک دیده درمیدان برای من جهنم را
چنان در خوان اول زد به قلبم تیر زهرآگین
که در می آورد از پا از این کمتر دو رستم را
دلم از بدو پیدایش چنان خو کرده بامحنت
که پایانی نمی بینم من این اوضاع درهم را
چک درمان من خورد از فلک برگشت و بعد از این
اجل باید که بگذار به زخم سینه مرهم را
به پای مدرک عشقم نخورد امضای جعلی هم
که تا یک جور دیگر من ببینم روی عالم را
خلاص از چنگ دلتنگی میسر کی شود بی عشق
جوانی رفت و کی پیدا کنم من یار محرم را؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 22 خرداد 1401 16:50
.مانا باشید و شاعر