از پشتِ بامِ حادثۀ تلخِ یک نگاه
جز اوفتادن از آن عایدم نشد
جز سر به زیری و
بیزاری از خودم
چیزی نصیبِ آرزوی زائدم نشد
از روی برگ های زردِ زمین خورده
رد شدم
تا با صدای خش خش آن مطمئن شوم
پائیز آمده
و آمدنش بی هزینه نیست
از ابتدای راه
بوی دل آزار فاضلاب
همپای باد
سبزینه های مزرعه را
زرد کرده بود
چشمی به پیرنگهبانِ کشتزار
چشمی به بوته های کلم پیچ دوختم
رخسارِگوجه برآشفته می نمود
سرخ و کبود و سبز
مردی سیه چرده
در وسط بوته های زرد
در سایه سارِ مترسک نشسته بود
بی اشک و بی سوال
بی صبر و بی قرار
در سوکِ سود و ثوابی فزوده تر
امیدوار به پشمِ و کلاهی گشاده تر
بعدا شنیده شد
گویا قرار شده
بادمجان کاشته شود
بی اذن زارعان
در زیر چشمشان
بر روی خاک های تشنه
به اندام آدمی .
باید نشست و دید
این خاک تشنه و
دندانِ این زمین
با این همه آرواره و
استخوانِ نیم جویده
چه میکند ؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 09 خرداد 1400 15:55
درود بر شما
محسن جوزچی 09 خرداد 1400 19:11
جناب کرمی ،بسیار زیبا ،ژرفو در از احساس، نقاشی با کلمات بسیار زیباست
محمدرضا نعمت پور 10 خرداد 1400 02:14
زادروزتان خجسته
کاویان هایل مقدم 10 خرداد 1400 09:23