شماری از مسافران
به سوی شهرِ آرزو
میان راه و نیمه راه
ز روی یأس و خستگی
اسیر پیچ می شوند
جماعتی ز راهبان
کنارِ آبشارِ حکمت و
درختِ فلسفه
ز فرطِ ترس و تشنگی
غریقِ هیچ می شوند
رفیق من !
اگر خدای من
همان خدای مهربانِ توست ،
اگر که می شود
نگاهِ خوبش را ، به آبِ مهر
عاشقانه شُست ،
اگر خدای گرگ ها و آهوان
خدای شیرها و موش های کور
خدای دزدها و عاشقان
همه یکی است ،
اساسِ اضطرابِ ما
دلیلِ التهابِ ما
و این همه بهانه چیست؟
بگو ، به هر زبان که مایلی بگو
بگو بهانه در نگاه و
نامه های ماست
قصور ، در نشانه ها
فسون ، در نگاره هاست
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 تیر 1400 08:55
.مانا باشید و شاعر