چشمانِ خمارِ تو مرا مست می کند
آنچه گُسارِ باده نکرده است، می کند
بی اعتنا به طاقتِ از دست رفته ام
بامن ورای آنچه روا هست، می کند
رویِ خوشی نشان به وفایم نمی دهد
آن را اسیرِ عسرتِ بن بست می کند
چشمت، تمام رازِ دلم را به چشمکی
عریان و فاش و آنچه نبایَست می کند
از من هرآنچه عمر، ملایم ربوده بود
دزدِ نگاهِ چُستِ تو، با جَست می کند
با من نگاهِ نازِ تو، آن می کند که باد
با تار و پودِ بوته ای نورَست، می کند
دیگربیانِ آنچه عیان است را چه سود؟
چشمت هرآنچه کارِ بیان است، می کند
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 13 شهریور 1401 17:23
.مانا باشید و شاعر
زهرا آهن 13 شهریور 1401 17:56
درود بر شما
قلمتان نویسا
پایدار باشید