من نه شادم نه غمگین من نه نَمردم
من مثله خورشید صبح زمسانه سپیدم
من نه عشقی در وجودم گم شده شیرین و فرهاد
قصه از کجا شروع شد که شد قصه بیداد و فریاد
من اهله کجا هستم من از یه شهرِ غربیم
شهر غم شهر غصه من با شادی غریبم
ساکت آرام و دلخسته
روزگار با ما نساخته
اما تکیه نانی هست هنوز در بساطم
در میان سیل اندو ببین چگونه نشستم
غمزهای عشق رفت از دیارم
من با باران هر شب میبارم
بدان من نمیدانم گیستم
من مثله ابر سیاه هی گریستم
من مثله باد سرگردان هستم
نمیدانم در اوجم یا در پستی نشستم
ببین سرابی پیش رویم اما در کویر نیستم
من نه خواب نه بیدار من کجایم کجا هستم
آرزویم این است که روزی
روزگار رساند دست ما روزی
تاک ها شاهانه باشند
آواز بر لب ها باشد
آن روز من در اوج شادمانم
بخوان تا امید بماند بخوان تا من بمانم
بخوان صدای تو هست امیدم
من نه گرمم نه سردم
من نه خزانم نه بهارم
من رها همش بیقرارم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1400 04:56
.مانا باشید و شاعر
علی مزینانی عسکری 01 اردیبهشت 1400 05:59
درود برشما
زیباست نگاهتان
احسنت
کاویان هایل مقدم 01 اردیبهشت 1400 10:09
تصویر خنثی جوان این عهد و دوران
مسخ شده و بی تفاوت
زیبا نقش بستید