خواب دیدم من شبی چوپان طعامم کرده بود
گرگ مجلس دیده ما را هم کلامم کرده بود
گفت ما را راه مستی را چرا پیموده ای
چون حرامی رقص و مستی را حرامم کرده بود
گفت چون مستی و لایعقل نمیدانی که ام
بی خرد اما نمیدانست امامم کرده بود
گزمه خود مست است و شیخ اما رواداری کند
با بلاهت راه آزادی به نامم کرده بود
من زنی آزاد و دردم زندگی را زی کند
زندگانی مزه ی تلخش به کامم کرده بود
انقلابم رقص و پایم کوبه بر در میزند
باز کن در را ببین راوی درامم کرده بود
تا تو رامین را به یادم آوری ای جان من
من فراموشش کنم چون او خرامم کرده بود
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 08 فروردین 1402 23:11
سلام ودرود
رامین خزائی 12 فروردین 1402 23:58
درود بر شما