مرزها این روزها احساسی شده اند
به وقت دوستت دارم
آن قسمت از مسیرشان که فرار کرده بود
دارد پناه می آورد به جنگل،
به همت کوه، چشمه از قلب هایشان زده بیرون
آن درختی که پیش ترها نمی آمد،
آنقدر شکوفه داده
که به دل نسیم نشسته است.
هیچ دردی نمی کشد آفتاب
لبخند، خودش دوباره متولد شده
خیلی از آرزوها
چشم هایشان پرشده از خوشحالی
تاریخ که همیشه سردش بود،
حالا خودش را با تن جغرافیا پوشانده است
در چهارر جهت عمرم
هیچ وقت رویایی را اینقدر قشنگ
در دلم حس نکرده بودم...!
شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 07 تیر 1400 10:43
درود بر شما
علی مزینانی عسکری 07 تیر 1400 14:34
سلام و عرض ادب
احسنت
محمد مولوی 07 تیر 1400 14:38
شبنم رحمانی 07 تیر 1400 16:30
درود بر شما بانوی ادیب .بسیار زیبا
محمد خوش بین 07 تیر 1400 19:19
سلام و درود بانوی گرامی بسیار زیباست
کاویان هایل مقدم 08 تیر 1400 09:34
چشمها را باید بست
از مرزها باید گذشت