از فراقت سر به سنگ کوبیده ام
سر به آستان کلنگ کوبیده ام
رفته ام تا انتهای روزگار
تا ببینم که تو هستی بر قرار
بارها گردیده جانم غرق خون
گشته ام دیوانه در حد جنون
سالها دور از نگاهت مانده ام
چشم براه چشمهایت مانده ام
بی نشانیم ما به چشم روزگار
بی نگاهت مانده ایم دور از بهار
هرس دیدارت مرا بیچاره کرد
توی هر شهر و دیار آواره کرد
گشته ام رسوای عشقت در جهان
بسته اند راه مرا این همرهان
من گذشتم از تبار و خانمان
خوار گردیدم به چشم دیگران
رسم شیدایی نمیداند کسی
شعر تنهایی نمیداند کسی
کس نرفته راه و بیراه گاه گاه
تا ببیند رهروی هست در نگاه
باید اول از دل و جان و بگذری
تا شوی اهل دل هر منظری
ما به راه خویشتن بیش از کمیم
گرچه هردم در هوای ماتمیم
مرد ره باید ز آتش بگذرد
از دل و جان و مقامش بگذرد
تا شود معلوم اصلش گوهر است
ریشه و جانش همه سیم زر است
حرف بسیار است هر جا و مکان
باید عمل کرد و رفت در امتحان
ناب اگر حراف و بی عمل است
تو عمل کن که بهترین عمل است
علی ناب اراک
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 20 شهریور 1401 11:23
درود بر شما
علی ناب 21 شهریور 1401 01:43
با سلام ممنون سالم باشید
محمد مولوی 20 شهریور 1401 12:12
علی ناب 21 شهریور 1401 01:44
با سلام ممنون زنده باشید