روزگار پیری

روز گار پیری ....

خداوندا کسی‌ را پیر مگردان
بپای کیفرش زنجیر مگردان
من از ایام پیری در هراسم
خداوندا ببین تو التماسم
اگر بهشت باشد ایام پیری
همان بهتر که باشم در اسیری
گریزانم من از آن روزگاران
که پیری هست چنان درد بی درمان
تو فکر کن قامتت گردیده چون دال
هر کس می‌بیند می پرسد ز احوال
عصا و عینک با پای شکسته
به کجا می‌روی ای پیر خسته
سمعک به گوش در راه بیمارستان
بعضی وقتها تو پارک با جمع دوستان
زهرجا بگذری با پای نیم لنگ
گویند بو حلوا میده خیلی قشنگ
خدایا هیچکس را پیر مگردان
که پیری سخت است و هراسان

این شعر مقدمه شد تا از زبان یک
پیر نکاتی را بخوانیم....
البته شاید من اشتباه کنم ولی نظر
این حقیر در باره پیره اینگونه است
با طلب بخشش ..
کوچک همه بزرگتر ها علی ناب اراک

روزگار پیری

گاه گاهی باخودم حرف میزنم گاهی
که کسی‌ نیست بلند حرف میزنم
گاهی فکر میکنم صدام می‌پیچد به خودم
میگم خجالت بکش الان مردم می‌گویند دیوانه
شدی بعد به خودم میگم بازم نمی‌فهمی کی
کجا صداتو شنیده ‌تو چکاره حسنی جزو کجایی
نکنه فکر میکنی خیلی عددی به نظر من جزو
جایی نیستی بخودت بیا میگم ول کن این حرف ها
رو آدم پیر میشه قاطی میکنه دوباره میگم نمیدونم
میزنم زیر آواز یکم صدام را بلند تر می‌کنم
دوباره صدام را میارم پایین بعد بخودم میگم
چه زود گذشت این عمر الکی وبیخود فقط
پر از بار گناه بود .چکار کردیم. بجز غیبت و
تهمت و شکستن دل دیگران ..الان از خودم
بدم میاد با اون کارهایی که در جوانی کردم
خجالت میکشم از خودم.بعد میگم قربونت
برم خداجون این عمر ما به درد چی میخوره
حالا سرانه پیری با کوله بار گناه چکار کنم
اگر ما را خلق نمیکردی..نوکرتم بهتر نبود
نه اینهمه گناه در کار بود نه روز گار من
دربدر بیچاره ایجوری بود با خواری و خفت
باید برم ته جنم قربونت خدا جون تو که
میدونستی من به دنیا بیام گناهکار میشم
چرا من بیچاره را خلق کردی..،
به خداییت خیلی درب و داغونم مگر خودت
از گناهانم بگذری وگرنه جایم ته جنهمه
نمیدونم ....توبه....پیری فایده داره اگر داره
من روزی صدبار...توبه....میکنم ،
چی میگم قاطی کردم
نمیدونم چکار کنم
.این بچه های کوچک فامیل و همسایه هم بیشتر آدم
را آزار میدهد ...آدم زجر می‌کشد
هی به مت میگن بابا جون آقا سید آقاجون
ناسلامتی سید هم هستیم یکسره صدا میکنن آقاجون آقا سید
من دربدر بیچاره هم داغون میشم. پیش وجدان خودم میگم
این طفلکیها فکر می‌کنند من خیلی آدم خوبی هستم
نمیدونند چی بودم در جوانی..چه آدم بی ریخت و بدی
بودم‌..هی خودم را میخورم..بعضی وقتا اینقدر خودم را
سرزنش میکنم که دیگه مغز سرم تاب ورمیداره...
دوباره میرسم به جایی که نمیدونم چکار کنم..
بعضی وقتها دلم میخواد با یکی درد دل کنم ولی
بخودم میگم خجالت نمیکشی یکی بشنوه نمیگه
این پیر مرده داره درد دل میکنه پیش آدم جوون
دوباره میگم ول کن دیوانه شدی هنوز کودک درونت
فعاله خاموشش کن لامذهب را هی بخودت گیر میدی
ول کن دیگه بسه چی میگی کشتی خوتو ..بعد بخودم میگم
میخواستی در جوانی خوب باشی ..دیگه گذشته وقتی
مردی دیگه مردی هرجا بقیه .مرده ها رفت تو هم برو
ول کن دیگه ...دوباره میگم قربونت برم خداجون من
بیچاره را برای چی خلق کردی..توهمین افکار بودم که
..دیدم اون همسایه آخری میگه آقا سید اقاسید سلام سلام
من یهو بخود آمدم گفتم سلام بفرمایید...بعد اون بدون
اینکه ازمن بپرسه میگه آره دیگه وقتی آدم پیر میشه قاطی
می‌کنه و انواع بیماری‌های را میگیره ..پدر بزرگ من هم
مثل شما گوشاش نمیشنید بیچاره قند هم داشت ..چشمش
هم خوب نمی‌دید الزایمرهم داشت پیری لامذهب همینه
گفتم کشتی مارا قند کدومه آلزایمر چیه گوش کی نمی‌شوه
چی میگی گفت ببخشید آقا سید گوشاتون سنگینه..
گفتم خدایا توبه مرو مومن گوش من کجا سنگینه من
هواسم به تو نبود گل من گوشام خیلی هم تیزه..بعد
اون یواشکی بصورت مسخره میگه آره دست ما را نبره
منم گفتم مواظب باش شاید برید..گفت آقا سید
شنیدی .گفتم نه من کر هستم گفت بخدا ببخشید آقا سید
همین جوری یه هو از دهنم در اومد. گفتم اشکال نداره
چکار داشتی گفت آهان یادم رفته بود...میخواستم ببینم
به نظر شما ...ببین اون ماسه که جلوی در خانه ما هست
به نظر شما چند تن هست ماسه گفتم خدایا چی بگم گفتم نمیدونم
مگر آنکسی که آورده قبض باسکول نداره گفت چرا گفتم پس
چی میگی گفت ببخشید آقا سید فکر میکنم یارو خودش قّبض
را دستکاری کرده گفتم قبض باسکول کامپیوتریه نمیشه
دستکاری کرد، گفت میخوام که یه موقع یارو نگه این چیزی حالیش
نبود ..گفتم اولا قبض باسکول کامپیوتریه دوما اگر کاری کرده
اون دنیا جوابش را میده ...گفتم نوکرتم من زیاد نمیتونم حدس
بزنم برو به یکی دیگه بگو..چند تن هست ماسه...
گفت آره سن و سالی ازت گذشته درست تشخیص نمیدی
گفتم اگر میگفتم ماسه چند تن هست سن و سالی ازم نگذشته
بود..گفت نه سن شما که بالا هست..گفتم برو دیگه داری
اعصابم را به هم می‌ریزی برو نو کرتم من زیاد آدم جالبی نیستم
بصورت من نگاه کرد دید واقعا وضع خرابه گفت ببخشید آقا سید
خداحافظ ...گفتم خداحافظ ..گفتم خدایا توبه ببین این اخر
عمری گیر چه کسایی می‌افتیم..همه را برق میگیره مارا
چراغ نفتی ادیسون ..خداوندا خودت یه راهی نشونم بده
دوباره میگم ول کن دیوانه شدی..خدایا توبه
خدایا توبه ..میگم دیگه وقت خوابه برو بخواب
.....
این نظر بنده بود در باره ایام پیری
هیچکس در نظرم نبود همین جوری نوشتم
اگر اشتباهی هست ببخشید
وبه من گوشزد کنید .
با تشکر از تمامی عزیزان..
کوچک همه بزرگتر ها..علی ناب اراک

این ایمیل من هست اگر کسی اشتباهی دید
خوش حال میشم ایمیل بزنه
nabarak47@gmail.com




































































































کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 112 نفر 188 بار خواندند
علی ناب (22 /06/ 1401)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا