روی تو چون رخ ماهی که به شب تابیده
چو نسیمی که ز او این دل من لرزیده
روی تو چون نفس باد بهاری محیا
مثل باران که به خشکیده دلی باریده
تو که باشی دل من سبز و پر از امید است
مثل بیدی است که از دیدن تو لرزیده
تو همان مهر که هنگام طلوعش هر صبح
غنچه ای با نگهت باز شده خندیده
تو همان سبزی خوش رنگ دل تابستان
که به این شهر سیه رنگ چمن پاشیده
دل تو ماه و دل عاشق تنها ماهی
ماهی خسته کی از نور تو شب خوابیده؟
سر بزن باز به این کوچه ی بن بست که هان!
عاشقی شب به سحر خواب تو را میدیده
منتظر مانده دلی تا برسد اینجا یار
عاشق خسته دگر رسم وفا فهمیده
نکند باز نیایی به سراغم ای دوست
که شده روز و شب من همه اشک دیده
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 تیر 1400 14:12
درود بزرگوار ا