بی یار خوش نباشد جام می گوارا
آری بگو چگونه دل می بری نگارا
رفتی تو و از آن پس صد کشته مانده اینجا
دارو نکرده درمان ، خود برده ای دوا را
لیلی اگر نباشد مجنون چه شوق دارد؟
دیوانه کرده لیلی مجنون بی نوا را
ماه از نمای رویت دیگر نما ندارد
روشن نما تو هر دم این شهر بی نما را
چون ماهی به دور از دریا که جان ندارد
جان داده ام برایت ای آب بس گوارا
من گشته ام گدا و تو دخت شاه این شهر
با هر نگاهت ای یار غارون کن این گدارا
ای یار ناز پرور با ما چه کرده ای تو
کم کن کمی تو هر دم این ناز و این ادا را
تو آمدی و گویی غنچه دوباره خندید!
بلبل دوباره می خواند ! خوش آمدی بهارا !
یار آمده بیایید ای مردمان این شهر
صد جامه نو بپوشید بخشیده یار مارا
صد ها غزل نوشتند از عشق های دیرین
اما چه کس بدیده این عشق کیمیا را
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 22 تیر 1400 11:13
.مانا باشید و شاعر
کاویان هایل مقدم 22 تیر 1400 11:43
آفرینتان باد بانو شجاعی
رضا کاظمی اردبیلی 22 تیر 1400 12:24
درود بر شما عالی بود
محمد خوش بین 22 تیر 1400 21:05
سلام و درود