چون زلف تو در بادم،در اوج پـــریشانی
چون جغد شباویزم، در بی ســـر و سامانی
تو بی خبری از من، من مست و خمار تو
غمهای دل مـــــارا بهتر کـــــه نمیدانی
مهمانِ تو ام امشب،بنشین و تماشــا کن
این حال پریشــــان را،در اوّلِ مهمــانی
بیرون زِ مکانــــم من،بیرون زِ هیاهوها
بیخود شده ازخویشم،در مسندحیــرانی
میچرخم ومیچرخم،در گیسوی مشکینت
میرقصم و میرقصم،هنگام غـــزل خوانی
با دیدن تـــــو جانا،از مرگـــــ نمیترسم
دل از کف من بردی،چون برق به آسانی
غمهــــا همه سر رفتن،دنیا همه زیبا شد
وقتی که تو را دیدم،در آن شــب بارانـی
بخت من سرگردان همراه تو روشن شد
در ظلمـت شبهـــایم المـــاس درخشانی
.......................
Ali... Senator... D... R
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 31 امرداد 1401 09:54
سلام ودرود
زهرا آهن 31 امرداد 1401 19:06
درود بر شما
خرسندم که در فضایی دیگر هم میهمان سرودهی زیبای شما هستم
شاد و تندرست باشید
ولی اله بایبوردی 01 شهریور 1401 10:56
سلام و درود
دستمریزاد