یک عُمر با زخم هایمان زیستیم
در نمور ترین جای ذهن
با فهم های بیمار
چه گامهایی که برداشتیم و
چه گام ها که قطع شدند!
یکی زخم را لیسید ...
دیگری بَست...
وآنکه که مهربانتر می نمود ..
چه نمک ها، که نریخت....
دیوانه وار جار زدیم:
" داد" را
اما، از دالان هایی گذشتیم
که در آن،
زخم های جدیدتری
سنگر گرفته بودند...
در انتها ،
دست از پا درازتر
در زخم های کهنه خزیدیم
و "هیس" نوشیدیم و...
"هیچ" شدیم...!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 اردیبهشت 1401 16:37
درود بر شما
پرشنگ صوفی زاده 29 اردیبهشت 1401 22:45
سپاسگزارم