ای شهر بی وجدان
کدامین قسمتت آباد
کجای درد تو درمان
کدامین حسرتت جاماند
ای شهر بی غیرت
کجا هم دوشی ویرانه ها بودی
ای شهر بی هیبت
تو هم آغوش درد بی دوا بودی
ای شهر بی ققنوس
خاکستری دیگر نمانده جا
در زیر آن آزادگی مایوس
آبستنی از دردهای ما
شهری که آویزان تاریخش
شهری که اکنون بی در و پیکر
دعوت کنان مردن از شیخش
شهری بدون قلب و دست و سر
ای شهر بی عاشق
بدون عشق در قید بلا گشتی
ای صاحب بی غیرت بالغ
تماما کینه توزی مبتلا گشتی
ای آخرین فرصت ز آزادی
فریاد تو بی دغدغه کم رنگ
ای حاضرین شهر بی شادی
مردان با قلبی شبیه سنگ
ای شهر غارت ، بی زبانی تو
بینی ولی نادیده جان انگار
از حرمت و ارزش ندانی تو
دینی که حاصل شد خزان اینبار
تو در پایین یک شیبی
بی وقفه می رانی و با سبقت
بر تو شروطی از پر آشوبی
درگیر نا مهری و بی حشمت
سروده شده توسط: ادریس علیزاده
۲۷ آبان یکهزار و چهارصد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 28 آبان 1400 23:42
سلام ودرود
ادریس علیزاده 29 آبان 1400 01:22
و نیز درودتان
خسرو فیضی 29 آبان 1400 17:01
. با درودم نیک
. استاد نیکو خصلت و نیکو نگار و روشن اندیشه
. و درودها بر تعهد و شرافت قلم تان
. چقدر محبت از شما بیادگار مانده در پای اشعار دوستان
. کلام شما مملو از انسان دوستی و آزادگی ست
. خوشحالم که هستی و می اموزی
ادریس علیزاده 30 آبان 1400 03:53
درود به شرفت