افسوس من از رفته ی عمرم
از روز و شبایی که هدر رفت
بادی ست به یک دشت وزیده
او بوده و بی هیچ اثر رفت
افسوس به این دخمه تبعیض
آغاز حضوری است به هستی
اما نه به شادی و خوشایند
آواز غم انگیز ز تنهایی و مستی
یک پنجه غمناک به هنگامه خلقت
رنجی ست که گویا نهفته ست
گریان شده در ساختن عالم هستی
در سینه ما نیز شکفته ست
افسوس بر این زندگی و مرگ
افسوس از این عمر که با غم
با فتنه گری نیز در آمیخت
از خنده ی بی رنج نشد هم
این عمر، نسیمی ست که آرام
در همهمه، گه بی خبری بود
رویای چنان تلخ و مکافات
جاری شده دنیا چو یک رود
افسوس من از خاطره ی شوم
بغضی ست که دیگر شده لبریز
یک خشم فرو خفته و عصیان
اشکی ست که با غم شده سر ریز
انسانم و در من همه احساس
آسان شکند قلب من از درد
بی خاطره های خوش دیروز
نابود شوم، با همه دلسرد
افسوس به آن آدم بد کین
بازیچه یک رسم شرارت
گم گشته در این واقعه شوم
مرگی ست بر او عین حقارت
ای بی خبران، فتنه گری تان
آتش زده بنیان همه نیک نهادی
نفرین به دارایی تان باد
افسوس به این سیرت بد کینه ذاتی
ادریس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 30 تیر 1402 11:21
.مانا باشید و شاعر
ادریس علیزاده 30 تیر 1402 18:01
درود همیشگی حضور ارزشمند تان میفرستم
قاسم لبیکی 30 تیر 1402 14:15
درود فراوان
ادریس علیزاده 30 تیر 1402 18:02
درود به شما دوست عزیز