تحمل کن دلم ، خود را نباز
زندگی یک بازیه پیچیده است
ما سیاهی لشکران، افسانه ایم
آدمی تبعیدی و بازیچه است
ای دل غم دیده ام، بازی نخور
آن که از خوشبختی اش دم میزند
در قبال رنجهایش، شادی او ارزن است
این فلک از شادمانی کردنش بر هم زند
عشق ، یک دام سراسر زرق و برق
دل شکسته می شوی در این مسیر
قصه تو یک شکست دیگر مجنونها
با تمسخر می شوی پیوسته پیر
دلبری ها مسلخ تو می شود
عاشقی گر کرده ای، بازنده ای
عاقبت تسخیر می گردی در او
یک اسیری می شوی که زنده ای
پس تحمل کن دل رنجور من
ارزش تو ، مثل یک برگ خزان
وقت پژمردن بریزی از درخت
کود گردی از تن و از استخوان
پس مدارا کن دلم با روزگار
راه بر غم ها ببند و چون غزال
سیر کن در دشت ها، چون کودکی
نغمه خوان، باقی عمرت بی ملال
پشت این اسب تنومند زمان
تاختن را شادکامی، در نورد
روی موج زندگی افسار را
سفت گیر از زنده ماندن در نبرد
آه ای زخمی دلم ، رویا نباف
وعده یاری رسیدن یک خیال
هیچ ناجی انتظارش را مکش
درد ها پایان برایش یک محال
ادریس علی زاده تیر ۱۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 24 تیر 1402 12:29
لطیف و دلنشین
ادریس علیزاده 24 تیر 1402 14:47
درود به شرفت
سیاوش دریابار 28 شهریور 1402 09:46
سلام
بسیار زیبا نگاشته اید
شوق ذوق قلم رقصنده تان مستدام و عمرتان جاودان
ایام به کام
روزتان خوش سرانجام
موفق باشید