نمی ترسم من از زندان
نه از شلاق و از کشتن
نه از یک قاضی وحشت
کند حکمم نبرد با خدا رفتن
نمی ترسم من از خنجر
به سویم گلوله بر خیزد
تفنگی با سر نیزه
به جسم من در آمیزد
نه از یک دار می ترسم
نه از هر زوزه کفتار
ولی هر غرش شیری
بلرزاند تن اشرار
هم آوا با رفیقان شو
که پایانی بر این ظلمت
جهان با تو هم آواز است
می بارد شراره از جسمت
به سوگند تن خسته
به ایمان تو تسلیم است
باور کن که تنها نیستی هرگز
حقیقت « با هم هستیم» است
چنانکه میرسد صبحی
طلوع پرتوش پر نور
سزای ما فقط شادی
غرور مردمش پر شور
ادریس علی زاده ۱۹ آبان ۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 22 آبان 1401 18:47
.مانا باشید و شاعر
ادریس علیزاده 23 آبان 1401 18:24
ممنونم و درودتان باد همیشگی