ای دوست یک اشارتت مرا بَرد
آنجا که خمار شرابم ،نبرده بود
عمری به عبادت گذشته بود
عشقت زِ رَه رسید ایمان ِمرا ربود
من زورق شکسته به کنجی فتاده ام
جایی برایم امن تر از ساحلت نبود
میخواستم تنم در تو سحر شود
غم زودتر ز ِرَه رسید وآرامشم زُدود
بی روی مَهْرُخت اِی غزال سرکشم
شعرم چنان که باید و باشد، دگر نبود
ای شور و رغبت شاعرانه ام
چیزی برایم خوشتراز عبادتت نبود
من منتظر به ره تو نشسته ام
با چشمهایی که برایت می سرود:
بگذار تنم برایت وطن شود
چنان که باید وباشد ولی نبود
مریم عرفانیان
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 13 آذر 1400 10:10
!درود
مروت خیری 13 آذر 1400 10:56
درودها بانو زنده باشید
ادریس علیزاده 14 آذر 1400 00:39
بسیار زیبا سروده اید هر چند در مورد وطن ، هر قدر بسراییم
باز کمبوده و هست. درودتان باد بخاطرحس وطن پرستی تان
مریم عرفانیان 14 آذر 1400 01:07
درودتان باد سپاس
علی معصومی 14 آذر 1400 16:04
مریم عرفانیان 14 آذر 1400 16:52
برقرار باشید جناب معصومی