پیشکش به ابروی تو از جنس کمان اسـت شهــلای نگاه تو همـی بخشش جان اســت
زیبایــیِ بیــرون و درون در تـو نمایــــان آن را که عیان است چه حاجت به بیان است
هر روی که به من می کنی از بنده نــوازی دلدادگــی ِ مــن به تـو پیــدا و نهــان است
من در پی دیــدارِ تـــو ای سـرو روانــــم یک جرعه ی مِی دِه که راز تـو در آن اسـت
آن گلـرخِ شبنــم زده ی ســرخ شـقایــق از دیــده مپوشان که ترسم ز خــزان اســت
بس نیست که هر روز و شبم نام تو باشـد این نام و نشان خواهشِ این تاب و توان است
شایـــد که ســزاوارِ نــگاه تــو نبــاشـــم لطفــی بنما کایـن طلب از مِهر مِهــان اســت
آنگــه که به پاریزی دهی وعده ی جامــی کادویی است که بهتر زِ هزار دِیر مغان اسـت
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 25 اسفند 1400 10:40
!درود