ماه میرفت سبز
و روزگاری
دستان مرا با شما کاری نبود
آنگاه که شب
رامِ عطرها و بلورها بود
و مرگ
گل سرخها را نمیشمرد
آه! ماه!
به که بگویم
که تو سبز بودی سبز
اینک که سیاهی در خانهی من است
و رویا
سازی که هیچکس نمینوازدش
آه! بنگر!
گربهی شکسته را بر دیوار
که چون دلی
درون یک تنهاییست
من آن دلم
همهی آن دل:
وطن.
حسین صداقتی
(بهشهر) ۱۲/شهریورماه/۱۴۰۲
نظر 1
امیر عاجلو 03 مهر 1402 15:52
درود بر شما