جانا نقش عشق چو گشت پیدا
خون دل را باید شست ز سیما
از ره محبت آمده آن یار با وفا
خوش آمده آن عزیز دیرینه ما
دلداری که رخسارش پیدا شده
بدخواه رفیق رفت و ناپیدا شده
گلدانی که خشکیده بوده ز آب
روزگاری چو دیده در این عذاب
دست کسی که آورده گلدان را
چرا چنین بی باغبان کردش رها
مرحبا خوش رسیدی صاحب قدم
شاد گشتم تا که نشستی در برم
آنی که یار و همدمش شد در کنار
آسان گشت هجر یار در این انتظار
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 17 آبان 1401 09:14
.مانا باشید و شاعر
حسن مصطفایی دهنوی 20 آبان 1401 08:20
درود ها استاد
بسیار عالی است
سربلند و پیروز باشید
فرهاد احمدیان 20 آبان 1401 08:49
تشکر فراوان از جناب استاد بزرگوارم دهنوی بنده هر چه دارم از شما بزرگان اهل قلم است