در میان کوچه ها قدمی میزنم یارا
تا چه پیش آید زین روزگاران جانا
دوستان را چون ببینم گویم سلامی
از آنان لبخندی می نوازد دل ما را
به خلوت نشسته نداند قدر دوستی
هنر نباشد به هر ره باشی چو تنها
خدا را بخوانم که او هم هست یارم
دری بسته بود گشاید هزاری ز درها
بدان آن خوی خودخواهی را رها کن
دلی به دست آور تا توانی میان دلها
مپندار این دنیا تا ابد خوش می ماند
سرابی بیش نیست در خواب و رویا
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 08 بهمن 1401 21:30
سلام ودرود