من را به حال خودم باز بگردان
این منه خسته ، منه غزلخوان
از همه خسته و دلشکسته ام ولی
باز این رسمش نبود ای دورگردان
صبر کردیم و باز جایی نرسیدیم
ایوب نبودیم ما پیش بندگان
با آنکه جوانیم چو پیری نشستهایم
هیچ چیز نداریم بگوییم به آیندگان
دلی را نترسان که خودت میدانی
چون آهنی شده، بهدست آهنگران
تحملی نیست چو گوی شکستهایم
دردهایمان رسید دیگر به استخوان
هرکس که مردهست، زندهست عزیز
فاتحه ای بخوان تو برای زندگان
مرگ رهایی میدهد مارا ز جان
آزاده میشویم میان آزادگان
آزاده باش و آزاده بمان
که عشق نمیشود نصیب بازیگران
هیچ نسروده ام هرآنچه هست
بود نصیحتی از من به دیگران
تخلص=نوژا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 امرداد 1401 13:21
درود و سلام موفق و مانا باشید
jalal babaie 19 امرداد 1401 21:58
سلام و درود فراوان زیبا بود