تنها شده بود دلش یه عاشق میخواست
از عالم و آدم نوازش میخواست
فرقی نداشت برای او کی باشد
از سیل زیاد بود که بارِش میخواست
رفتم به جلو تا که به دادش برسم
مُهری شده بود ز من نیایش میخواست
شازده کوچولو بودم و او هم گل من
اهلیشدهبود دلش یه شورِش میخواست
مرز های مرا درید با حرف و نیاز
او قلب مرا بدون قافِش میخواست
ناچار شدم تا که اطاعت کردم
فکری ز سرش بود که سازِش میخواست
اما چه دریغ است! که او هم روزی
صافی مرا دیده و پیچِش میخواست
ایراد گرفت ز هرچه بود از من و من
گل های مرا بدون خارِش میخواست
فکر میکرد تحمل کنمش دائم من
سرمای مرا بدون لرزش میخواست
خوبی مرا ندید و دائم زد حرف
از مذهب و هرچیز که کامِش میخواست
زخمی که به من زد هنوز سرباز است
مرغ تنمو بدون بالِش میخواست
گفتم که رهایش بکنم با حرفهاش
تقصیر خودش نبود ، ذاتِش میخواست
میخواند برایم ز مشیری اما
گرگی صفتی بود که رامِش میخواست
اما چه کنم هنوز دوستش دارم
با اینکه مرا بدون ارزش میخواست
اما مگر این عشق برایش کافیست؟!
چونجانمرا ز جنبوجوشِش میخواست
کاش ببینم که پشیمان شده، برمیگردد
آنکس که مرا بدون خواهش میخواست
-نوژا
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 اسفند 1401 18:06
درود بر شما
علیرضا خسروی اصل 03 اسفند 1401 17:34
سلام خیلی زیبا است
احسند بر شما
محمد جواد تک فلاح 05 اسفند 1401 03:13
مانا باشید دوست گرامی
بسیار عالی
سیاوش دریابار 27 شهریور 1402 16:38
درود فراوان