عَسَى رَبُّنَا أَن یُبْدِلَنَا خَیْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ
شب که به نیمه میرسد عاشق ودیوانه میشم
شمعی را روشن می کنم مثل ی پروانه میشم
پرمی کشم به آسمان خستگی در سر ندارم
شمع میسوزه تموم میشه دوباره دلبر ندارم
عشقهای دنیایی من مثل ی شمع تموم میشه
عمر گران بهای من بخاطرش حروم میشه
ستاره را نمی بینم دنبال شمع کوچکم
دنیای زیبایی دارم دنبال یک بروجکم
پس ای خدای مهربان شمع شو و من پرونه ات
نورت که تموم نمیشه پرواز کنم تا خونه ات
وقتی به خونت رسیدم خونه را جارو میکنم
برفی نشسته بود خونت برفا را پارو میکنم
من از خونت بیرون نکن بیرون کنی من میمیرم
عاشقتم خدا جونم نبینمت غم می گیرم
از وقتیکه شمعم شدی و من شدم پرونه ات
میگم برات عزیز دل دربست شدم دیونه ات
فکر میکردم من حافظم حال میبینم تو حافظی
ای حافظ و حافظ من به حافظ هم تو حافظی
۲۱ تیر ۱۴۰۱/ طبیب حافظ کریمی( لسان الحال)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 تیر 1401 16:42
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
حافظ کریمی 31 تیر 1401 10:28
درود و هزاران درود بر شما