امواج سوی ساحل هر رهگذر بس است
خود شمع باش، راه بلا بیثمر بس است
این چشم باز را که نیازی به شمع نیست
یک خضرِ هوشیار مرا روی سر بس است
گر شمع در محافلِ ما نیست غم مخور
یک آه و سوز و اشک روان در سحر بس است
از کاروان رفته تو حافظ، چه غم خوری؟
از شاهِ دشت و راغ، تو را یک نظر بس است
با عمرِ گل مجالِ سفر در زمین که نیست
عشاق را درون بدن یک سفر بس است
امکان بوسه بر لب معشوقِ مست نیست
گاهی به وقت شام ازو یک خبر بس است
مهدی فصیحی رامندی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 03 دی 1401 08:58
درود و سلام موفق و مانا باشید