گه گاهی میشوی پیدا می شوم شیدا.
حس مرموز به من دست داد از جانبت لیلا.
آنچنان محو بودم در تماشای تو ای معشوق.
ذهن من فراموش خانه ی شده که نداند کی گمی کی پیدا.
با شکنجه ی که توسل به آن جستی مرا به غم کشاندی.
خواهم هرگز به چشم نبینمش فردا.
لحظه ای که تازیانه می کوفتی با مهرت.
پستی خودم را دیدم به چشم تو را در بالا.
آه چه شد که پس از آن همه ستم به دستم روا داشتم.
آمدی به خنجر مهر کوفتی که سوز آن مانده تا حالا.
چیست منظور تو از دیدار گه گاهی ای معشوق.
شاید از من می خواهی آن را برایت کنم من معنا.
آه که روزگار خوشی من گذشت به درد عشق تو.
خنجری به قهر فرو کن به قلب پاره کن این رابطه را.
هرچه می خواهم فراموشت کنم ولی افسوس.
باز با آن دل پر مهرت می زنی گنگ مرا تو صدا.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
زهرا آهن 31 امرداد 1401 19:12
درود بر شما
صرف آوردن کلمات مختوم به الف در پایان هر خط نوشتهی شما را تبدیل به غزل نمیکند. غزل قالب شعری مشخصی است که تعریف مشخصی هم دارد.در نوشتار شما وزن خاصی رعایت نشده، حشو زیاد است و عنصر خیال انگیزی که بتوان یک نوشتار را شعر نامید کمرنگ
شاد و پیروز باشید