《بماند》
عزیزِ شعرهای من..،
انگار آشوب نبودنت
روزگارم را آتش زده
کاش برای رفتنت
پای تمام شعرها لَنگ می شد،
بماند که
این روزهای سیاه
به موهای سفیدم می آید
میان زُلف پریشانِ شب های دلتنگی؛
چقدر آه کشیدند قافیه ها
مثل دودهای عمیقِ بغض گلوی متورم من
بماند که
کام غلیظ سیگارهای خسته
در خلوتِ ریه های پُر از غم من مدفون می شدند
و هر شب عطر تنت را نفس می کشیدم
همچون خاطرات مانده بر سایه ی دیوار ها
بماند..!
شاعر: مرتضی سنجری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 06 امرداد 1401 14:24
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مرتضی سنجری 06 امرداد 1401 19:34
سپاس مهرتان بزرگوار
مانا و سبز باشید