از خاک حقیقت بهت روییده در ایمانم
یک تیشه جنون از برگ تا ریشه پشیمانم
فریاد سکوتی ریخت در خون غرورم زهر
آینده ی ما را کشت چیزی که نمی دانم
تصویر غم ام را مرد نشکست و نگاهش داشت
بغضی که تبانی کرد با باطن ویرانم
در بند غم آزادی است در می گذرد میلاد
بعد از تو چه آمد ماه دیدی سر تهرانم؟
با کشف گلی دل خورد صد شاخه ترک جاری است
نم لای کتابی اشک از گوشه ی چشمانم
رویای مرا آغاز احساس دچارم کرد
ترس ات به غلط انداخت در نقطه ی پایانم
هم وزن بیابان بود جان تشنه ولی می زد
اندیشه ی دریا موج در حسرت بارانم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 31 اردیبهشت 1401 15:56
.مانا باشید و شاعر