من از میخانه های دوردست ماه می آیم
و از تار تکلموار بهت سرخ مغربگاه لبریزم..
درین زندان یخ آشام دردآرا
درین خون مردگی،
آوارگی،
غوغای وهم آسا
به شبخند درخت راش میریزم
به نیلوفر می آمیزم
و در صوت تپشهای معاصر، میفِشانم اوج رویا را
.
.
.
کدامین واژه، در ثقل گناه گنگ گندمزار میخواند،
ز هستیهای شهرآشوب جان افزا?غم دریا!
کجا بر پا کنم این طرفه شعر بیستون تلخ فردا را
..
زمستان، برف انگیز و خمار و وحشی و تنها
می اندیشم به کنه کوژ آتشفامی خورشید
شرابی در کبودی های دوران، تا ابد شیدا
کجا پی افکنم شرح سپید خاطر رسوا
بهارانم نمی آید!
بهارانم نمی خواند!
"کجای این شب تیره
بیاویزم
قبای ژنده ی خودرا"!!
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 04 آبان 1401 12:44
درود بر شما
طارق خراسانی 04 آبان 1401 13:07
بهارانم نمی آید!
بهارانم نمی خواند!
"کجای این شب تیره
بیاویزم
قبای ژنده ی خودرا"!!
درودتان
محمد مولوی 05 آبان 1401 00:20