سیاهی موی مُشکینت؛کشیدم سوی گمراهی
شب و روزم سیه کردی ؛ دگر از من چه میخواهی
نمیشد باورم روزی؛ قمر در عقربم باشی
همین را از تو میدیدم که در شبهای من ماهی
چو بر حالم شدی واقف ؛ که هستی مأمن و موقف
برفتی تا شوم حیران؛ به پیش باد چون کاهی
ز سوز غصه بریانم ، زلیخاگونه گریانم
درافتادم پیِ یوسف؛ به قعر گمشده چاهی
ببین اردیبهشت من ؛ زمستانی تر از بهمن
کسی از من نمی بیند؛ بجز سوز دل و آهی
فراز نخل امیدی ؛ کجا این خسته را دیدی
تویی مسرور ازآن رفعت؛ منم مغموم کوتاهی
چه میشد گر شوی راضی؛ ز مهر از کردهء راضی
تو کز سوز و تمنا و دل و درد من آگاهی
بیا ای نازنین سرور؛ به بر یک لحظه ام می بر
که ازآن منصب شاهی؛ به دلجویی؛ نمی کاهی.
سیدرضاموسوی راضی
بحر هزج مثمن سالم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 12 شهریور 1401 17:29
درود بزرگوار ا
سیدرضا موسوی راضی 13 شهریور 1401 15:28
سپاس محبتهای مستمر و دلنشین شمارا امیرجان.
تندرستی و شادکامیت را آرزو دارم.